عشقمعشقم، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

امیرحسین جونم

خوش آمدید به وبلاگم

 

 

 

  خدای مهربون، امیرحسین پسر شیطون بلای منو تو یه صبح سرد زمستونی به ما هدیه داد

قشنگترین و بهترین هدیه ای بود که خدا به من دادماچ

 

 

 

 

 

عکس جشن یلدای مهدکودک

سلام به دوستای گلم که هیچ وقت تنهام نذاشتن ببخشید که دیر به دیر میام خیلی کارم زیاد شده عکس جشن یلدای مهدکودک امیرحسین عسل مامان روز چهارشنبه آماده شد و تحویل دادن بد نشده بود خوبه روز چهارشنبه هم اولین جلسه ای بود که تو مهد برگزار شد و من رفتم خیلی خوب عالی بود یه دکتر روانشناس آمده بود و در مورد اعتماد به نفس و توانایی بچه ها صحبت میکرد واقعا عالی بود من که خیلی از صحبتاشون استفاده کردم بگذریم اومدم عکس عسلمو بذارم چون با دوربین از روی عکس گرفتم زیاد جالب نشد فعلا همینو میزارم تا وقتی که اسکن کنم عوضش میکنم پیشاپیش ببخشید   ...
20 دی 1392

شب یلدا و 23 ماهگی امیرحسین

سلام عزیز دلم بازم با تاخیر اومدم ببخش گلم نتمون قطع بود پسرم 23 ماهگیت مبارک دیگه داری مرد میشی عزیزم یلداتم مبارک تو یه شب دوتا جشن گرفتیم یکی شب یلدا بود یکیم ماهگردت عزیزم دوستای گلم خاله های مهربون مرسی که در نبودمون اومدینو تبریک گفتین یلداتون مبارک عکسارو ببینینیم باهم ببین مامان چه شکمو بودی میزو میچیدیمتو ناخنک میزدی ...
11 دی 1392

مهد رفتن امیرحسین +وسایل مهد و جشن یلدای مهد کودک

سلام به همه ی دوستای گلم که با وجود اینکه چندروزی نبودم بازم به ما لطف داشتن و با کامنتاشون دلگرممون کردن به خاطر مریضی خودم و امیر و تنبلی خودم یه چند روزی نبودم امیرحسینم یه 3هفته ای داره میره مهد و کم کم به مهدکودک و مربیش عادت کرده خداروشکر با وجود اینکه نمیذاره ازش عکس بگیرم 1عکس از سومین روز مهد رفتنش گرفتم که برگشته بودیم خونه منم از فرصت استفاده کردم و 1عکس گرفتم چندتا عکسم از وسایل و لباسای مهدکودکت گرفتم وای بازم رفته بودیم خرید چه حالی میده عکس چندتا دست از لباساتو چون تنت کرده بودم دیگه نگرفتم امروزم براتون تو مهد جشن شب یلدا گرفته بودن و بهتون یادگاری دادن تو هم از بین کلی عروسک و وسایل اینو ا...
27 آذر 1392

22 ماهگیت مبارک زندگیم

ببخش با  تاخیر اومدم عزیزم اینقدر شیطون شدی که دیگه وقتی واسم نمیمونه بیام پست بذارم   22ماه پیش خداوند بهترین هدیه اش رو به من عطا فرمود گلی بنام امیرحسین   نازنینم اهورایی ترین ارمغان زندگیم 22 ماهگیت مبارک   پسرم عشقم میدونی که تو تمام زندگیم هستی   تا عشق آمد دردم آسان شد خداروشکر مادر شدم او پاره جان شد خداروشکر  شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من لبخند زد جانم غزلخوان شد خداروشکر من باغبان تازه کاری بودم اما او یک غنچه زیباو خندان شد خداروشکر او آمد و باران رحمت با خودش آورد گلخانه ما هم گلستان شد خدا...
6 آذر 1392

محرم ...

  فرق نمیکند در کجای قرن چندم ایستاده باشم!     مهم این است که من همچنان رعیتم و تو اربابی یا حسین... یه خورده گله کنم که نمیذاشتی ازت عکس بگیرم و فرار میکردی حتی قبول  نکردی با لباس روز شیرخواران ازت عکس بگیرم شب دهم  با دختر خاله هام رفتیم مسجد جامع خرمشهر خیلی شلوغ بود خیلی هم گرسنه شده بودی واست ساندویچ فلافل خریدیم فقط همین سر راهمون بود شما هم مشغول خوردن شدی   اینم چندتا عکس از مراسم شب دهم مسجد جامع خرمشهر خیلی شلوغ بود فقط تونستم همین چندتا عکسو بگیرم هوا هم بارونی بود تو تو مراسم فقط نگاه میکردی و واس...
6 آذر 1392

تولد دایی+خرید +تشکر از یه دوست صمیمی و دوست داشتنی من

امروز تولد دایی جون بود اما به خاطر درس و دانشگاه نشد که پیشمون باشه و واسش یه جشن بگیریم اما هم بهش زنگ زدیم هم دیدیمش و باهاش حرف زدیم اگه نت نبود خیلی دل تنگش میشدیم اما حالا هروقت بخوای میایم و میبینیمش و باهاش حرف میزنیم انشالله این ترمت بزودی تمام میشه و میای و واست جشن میگیریم داداش عزیزم تولدت  مبارک میدونی که چقدر دوستت دارم   تمام دارایی من قلبی است که در سینه دارم و برای تو می تپد آن را به تو تقدیم میکنم تولدت مبارک عزیزم     امروز با مامانی رفتیم خرید شاید از اول آذر بری مهدکودک منم برات این قمقمه ی اب و لیوان و .. خریدم مبارکت باشه عزیزدلم ام...
26 آبان 1392

عکسهای جا مانده

   عیدسال 1392 پس کی سال تحویل میشه (اخم کردنت منو کشته) فدای این اخمت بشم من آخیش سال تحویل شد کیکم خوردم دیگه یکم بشینم   صبح یه روز سرد زمستانی خونه خاله(خاله ی من) لپاتو بخورم شیرینم ...
16 آبان 1392

یه معذرت خواهی کوچولو

سلام پسر گلم من این وبلاگو به سفارش داییت برای ثبت خاطراتت ساختم عزیرم ولی چون این وبلاگو تو سن  21 ماهگیت ساختم و بیشتر عکسای 1 روزت تا 1 سالگیت تو دی وی دی بودن نتونستم همون موقع تو وبلاگ بذارم  ولی امشب تو زود خوابیدی بهترین فرصتی بود که عکساتو بذارم نفس مامان   این عکس 2روزگیت وای عکسارو نگاه میکنم یاده21  ماه پیش می افتم که چه زود گذشت عزیزم مامان خیلی دوست داره     تو این عکس 15 روزه بودی عسلم     اینجا رفته بودی تو فکرا مامانی به چی تمرکز کردی عزیزم       وای چه خوابه نازی عزیزم       &...
5 آبان 1392